آن زمان که در ذهن و قلبم هماهنگی برقرار میسازم
آن را در زندگی خود متجلی خواهم یافت...
همواره آنچه در درون من است بیرون را می آفریند.
زن: در کتابهایت همیشه از عشق حرف میزنی. میگویی ماجراجویی لازم است و خوشبختی در مبارزه برای رویاهاست. اما الان کی جلوی من است؟ کسی که نوشته های خودش را نمیخواند! کسی که عشق را با رفاه اشتباه میگیرد. و ماجراجویی را با خطر کردن بی مورد و خوشبختی را با اجبار . کو آن مردی که با او ازدواج کردم؟ که به حرفهای من توجه داشت؟
مرد:زنی که من با او ازدواج کردم کجاست؟
زن:کسی که همیشه از تو حمایت میکرد... تشویقت می کرد... محبت میکرد؟ جسمش اینجاست... دارد به کانال سینگل در آمستردام نگاه میکند و فکر میکنم تا آخر عمر کنارت بماند! اما روح این زن دم در این اتاق است آماده رفتن است.
مرد:چرا؟
زن:به خاطر این جمله نفرین شده فردا صحبت میکنیم. کافی است؟ اگر کافی نیست فکر کن زنی که با او ازدواج کردی شیفته زندگی بود پر از ایده... شادی... آرزو و حالا دارد به سرعت به یک زن خانه دار مبدل میشود. تو روح مرا میشناختی اما سالهاست با او حرف نزده ای نمیدانی چقدر عوض شده نمیدانی چقدر نومیدانه دلش میخواهد به حرفش گوش بدهی . حتی اگر حرفهای پیش پا افتاده بزند.
مرد:اگر روحت انقدر عوض شده چرا خودت همینطور مانده ای؟
زن:به خاطر ترس. به خاطر این که فکر میکنم قرار است فردا صحبت کنیم. به خاطر تمام چیزهایی که با هم ساختیم و دلم نمیخواهد خراب شود. یا به دلیلی مهم تر... عادت کردم.
زهیر کتابی جدید از پائولوکوئلو.... کتابی که از خوندنش واقعا لذت بردم و همین که تمومش کردم تصمیم گرفتم از نو بخونمش.... دیالوگی که خوندید گفتگویی بود بین کوئلو و زنش به نام استر که رهاش کرده و رفته...موقع خوندنش به این فکر میکنم که ای کاش همه ما آدما میتونستیم در مورد کرده ها مون انقدر صادقانه حرف بزنیم... اونجایی که یه رابطه از هم میپاشه دنبال این بگردیم که کجای این رابطه غلط بوده و...
تو خوندن کتابم به این نتیجه میرسم که کوئلو هم عین همه مردای دیگه خسته است و حوصله شنیدن خیلی از حرفای خانومشو نداره!!! و یکی از دلائلی که خانومش ولش میکنه و میره همینه... وبعد فکر میکنم تو این دنیا روح چند تا زن نومیدانه و خسته از یکنواختی های زندگی... بی تفاوتی های شوهر و....نداشتن یه همراه خوب... دم در ایستاده تا بره و تنها چیزی که اون جسم و روح رو نگه داشته عادته و احتمالا بچه هایی که اون میون ویلون میشن و یا ترس از خراب کردن چیزهایی که با هم ساختن...
سلام یاسی جونم
باید کتاب جالبی باشه.
بابا کم پیدایی !
سلام
عذر موجهی بود
از این بهتر نمی شه
خوبه که قدرشونو می دونی
سربلند بمونی و ایرونی
کتابهای پائولوکویلیو همیشه جذابه . اینو نخوندم ولی این قسمتش که خوب بود. که تو انتخاب کرده بودی.
حالا هم که رفتی دیار و برگشتی حتما حسابی سر حالی با انرژی بیشتری برامون می نویسی. موفق باشی
رسیدن بخیر...
اگه تونستم حواسمو جمع کنم میخونمش!!!!!
هم میهن گرامی،سایت زیر را با تفکر بخوانید و سپس با ارسال و چاپ اعلامیه های مربوطه بین دیگر میهن دوستان ایرانی ،بدینوسیله گامی مثبت در جهت ازادی ایران و ایرانی از چنگال بیگانگان عرب مسلک برداشته و با باوری محکم به ایرانی سربلند با اینده ای پر افتخار،مشتی جانانه به دهان اخوندهای ایرانی سثیز و زن ستیز بزنیم . ۲۶ خرداد ساعت ۱۰ بامداد با قیام ملی و همه گیر مردم دلاور ایران بدور از هر گونه دگراندیشی و اختلافات مسلکی روز پایان حکومت ظالم و اهریمنی اسلامی است شادی نزدیک است٫شادی نزدیک است٫شادی نزدیک است۱۰۰٪ بدون هیچگونه شک و اگر
پاینده ایران و نا بود باد اهریمنان سیه دل و بد اندیش جنایت کار.l
http://www.geocities.com/ramtini/ettehad.html
شاید تعجب کنی ولی دو جمله اول متنت دقیقا بیانگر اوضاع احوال این دو سه روزه منه!!
سلام خوبی میبینم که تو شمال خیلی خوش گذشته....امیدوارم که زندگیت پر از غشق باشه
یاسمن جان با خواندن این چند خط اشتیاقم برای خواندن زهیر هزار برابر شد، اما هنوز باید منتظر بمونم چون فکر کنم هفته دیگه به دستم برسه، خیلی جالب بود، خیلی...
مرسی از معرفیتون. رفتم که بخرمش ولی مثل اینکه ایران از همه جای دنیا جلوتره! هوز ترجمه ی انگلیسیش نیومده تو بازار!
http://www.amazon.ca/exec/obidos/ASIN/0060825219/qid=1118702608/sr=1-3/ref=sr_1_1_3/701-0242721-3751554
خیلی جالب بود با علاقه همشو خوندم باز هم اگه چیز خوبی دیدی حتما بنویس.
۰۳۱۱۶۸۱۱۷۸۳