خانه عناوین مطالب تماس با من

چند قدم نزدیکتر به خدا

چند قدم نزدیکتر به خدا

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • اسباب کشی...
  • مسافری از هند....
  • بیماری اشکان و یه خاطره خنده دار...
  • قانون خلاء
  • برای دل خودم
  • دندون فراری
  • دلشوره...
  • اشکان بین گلها
  • [ بدون عنوان ]
  • اشکان عشق من
  • زهیر
  • خواستگاری به سبک نوین!!!
  • چند خبر مهم!!!
  • خدایا تو را میخواهم.....
  • تو این شهر چی داریم؟
  • یاسمن یک دست!!!!
  • بخشش یا کینه؟
  • آدمای دورو
  • من تصمیم گرفتم پولدار شم شما چطور؟
  • کجا رفتید؟ کلید خونه هاتون دست ماست!!!!
  • دو تا گیس بلند ....
  • تندیس ساده ترین دختر
  • اومدم دم خونه ات حاجت بگیرم...
  • فیلم ۱۰
  • به بهانه روز معلم...
  • روز معلم....
  • ابراز عشق...
  • دوربین
  • دیه تصادف
  • مهمون داشتم مهمون غریبه
  • بدون شرح!!!
  • یه تصادف کوچولو!!! و یه پارتی بازی بزرگ!!!
  • قبل از من عاشق کس دیگری بودی؟
  • انگیزه برای ازدواج پاسخی به تایماز
  • عشق یا هوس...
  • عید شما مبارک
  • اینم عکس اشکان عروسک(نوروز ۸۴)-از طرف خاله مریمش
  • حس حضور خدا....
  • تولدم مبارک!!!
  • شیرینی عید
  • بدقولی!!!
  • معلم قران یا مبلغ دروغ؟
  • محرابی در میان جنگل...
  • سانی و مهرداد...
  • خونه تکونی دلها!!!
  • فرشته ای به نام نگار....
  • مادر یا زندانبان؟
  • سقاخونه ای که غریبانه زیر پا له شد...
  • جوابی برای شیرین...
  • با آدمای حساس چه برخورد ی میکنید؟

بایگانی

  • تیر 1384 4
  • خرداد 1384 11
  • اردیبهشت 1384 15
  • فروردین 1384 9
  • اسفند 1383 10
  • بهمن 1383 15
  • دی 1383 12
  • آذر 1383 11
  • آبان 1383 14
  • مهر 1383 5
  • شهریور 1383 8
  • مرداد 1383 11
  • تیر 1383 12
  • خرداد 1383 8
  • اردیبهشت 1383 14
  • فروردین 1383 19
  • دی 1382 9
  • آذر 1382 4

آمار : 247377 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • بازنشستگی نجار... 1383/08/25 20:21
    نجار پیری بود که می خواست بازنشسته شود. او به کارفرمایش گفت که میخواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و فرزندانش لذت ببرد. کارفرما از این که دید کارگر خوبش می خواهد کار را ترک کند ناراحت شد. او از نجار پیر خواست که به عنوان آخرین کار تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد اما کاملا" مشخص...
  • کیک بهشتی مادربزرگ 1383/08/24 13:20
    پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میداد که چگونه همه چیز ایراد دارد... مدرسه خانواده.. دوستان و غیره... مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود،از پسرکوچولو پرسیدکه کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم. _روغن چه طور؟ _نه! _ و حالا دو تا تخم مرغ. _نه مادر بزرگ! _آرد چی؟ از آرد خوشت می آید؟ جوش شیرین چه طور؟...
  • اشکهای یک مادر 1383/08/20 20:27
    کودک از مادرش پرسید :چرا گریه می کنی؟ مادر پاسخ داد : چون مادرم! کودک گفت:نمی فهمم. مادر او را در آغوش کشید و گفت: هرگز نخواهی فهمید.... کودک از پدر پرسید که چرا مادر بی هیچ دلیلی گریه می کند؟ تنها جوابی که پدر داشت این بود که همه مادرها همینطور هستند. کودک تصمیم گرفت این موضوع را از خدا بپرسد: خدایا چرا مادرها به این...
  • عدالت!!! 1383/08/19 14:51
    در یکی از شبها جشنی در کاخ سلطنتی برپا شد. ناگهان مردی ناخوانده به همراه دعوت شدگان وارد قصر شد و در برابر شاهزاده ادای احترام کرد. همگی با تعجب به او نگریستند زیرا یکی از چشمانش در آمده بود و خون از آن جاری می شد! شاهزاده از او پرسید: چه اتفاقی برای تو افتاده است؟ مرد پاسخ داد: ای شاهزاده! من دزد هستم و تاریکی چنین...
  • آن سوی پنجره 1383/08/16 14:55
    در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که روزی یک ساعت روی تختش بنشیند. او در کنار تنها پنجره اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش رو ی تخت بخوابد. آنها ساعتها با یکدیگر صحبت می کردند و از همسر... خانواده ... خانه ... سربازی یا تعطیلاتشان با...
  • شک در باره وجود خدا 1383/08/14 11:46
    مردی به آرایشگاه رفت تا موهایش را کوتاه کند. مثل همیشه با آرایشگر گپ می زد تا این که چشمشان به خبری در روزنامه در باره کودکان سر راهی افتاد. و آرایشگر گفت: میبینید؟ این فاجعه نشان می دهد که خدا وجود ندارد! مرد گفت:چطور؟ آرایشگر گفت:روزنامه نمی خوانید؟ مردم رنج می کشند. بچه ها را سر راه می گذارند. همه جور جنایتی انجام...
  • قورباغه و آب داغ 1383/08/13 13:50
    مطالعات زیست شناختی نشان داده اند که اگر قورباغه ای را در ظرفی بیندازیم و آن ظرف را با آب محیط زندگیش پر کنیم و بعد آب را آرام آرام گرم کنیم قورباغه سر جایش میماند و هیچ واکنشی نسبت به افزایش تدریجی حرارت (تغییر محیط) نشان نمی دهد. تا این که آب به جوش می آید و قورباغه می میرد. شاد و پخته می میرد. از سوی دیگر اگر...
  • دو فرشته 1383/08/11 15:56
    دو فرشته مسافر برای گذراندن شب در خانه یک مرد ثروتمند فرود آمدند. این خانواده رفتار نامناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند بلکه زیر زمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند. فرشته پیر در دیوار زیرزمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی فرشته جوان از او پرسید که چرا چنین کاری کرده او پاسخ داد: همه...
  • دعا 1383/08/10 13:13
    کار آموزی پس از یک مراسم طولانی و خسته کننده دعای صبحگاهی در صومعه از پدر روحانی پرسید: آیا همه این نیایشهایی که به ما یاد می دهید خدا را به ما نزدیک می کند؟ پدر گفت با سوال دیگری جواب سوالت را می دهم. آیا همه نیایشهایی که انجام میدهی باعث می شود که خورشید فردا طلوع کند؟ _ البته که نه ! خورشید طبق یک قانون کیهانی طلوع...
  • شکی که انسان را عوض میکند... 1383/08/09 17:31
    در فولکلور آلمان قصه ای است که می گوید: مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده . شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت خاصی دارد مثل یک دزد راه می رود ... مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ می کند . آن قدر از شکش مطمئن شد که...
  • سکوت شب و حضور خدا 1383/08/06 16:47
    سکوت شب صوفی با مریدش در یکی از صحراهای افریقا سفر می کردند شب که شد خیمه ای برافراشتند و دراز کشیدند تا استراحت کنند. مرید گفت: چه سکوتی! مراد گفت: هرگز نگو چه سکوتی! همیشه بگو نمی توانم به صدای طبیعت گوش بدهم! آنجا که خدا هست یکی از دوستان ملا نصرالدین به کنایه از او پرسید : اگر بگویی خدا کجاست به تو یک سکه می دهم....
  • جرم اونی که نداره و عاشق میشه چیه؟ 1383/07/30 13:15
    یه دختر و پسری چند ماه پیش عاشق هم میشن! دختر 17 سالشه پسر و نمیدونم. فکر نمیکنم بیشتر از 22 سال داشته باشه.خانواده جفتشون در شرایط نا مساعد مالی به سر میبرن . خوب مگه اونی که فقیره حق نداره عاشق بشه؟ عشق هم مال اوناییه که دستشون به دهنشون میرسه؟ بگذریم پسره پیش بابای دختره که چوپون بوده کار می کرده. آخه تو شهرستان...
  • به بهانه ماه مبارک 1383/07/28 13:25
    سلام به همه اونم بعد از یه تاخیر چند روزه.... باور کنید که من دلم پیش شما هاست ولی واقعا بعضی روزها حتی فرصت نمی کنم که به کارهای روزمره ام برسم...اشکانه دیگه!!!!! خوب ماه مبارک رمضون هم شروع شد ... خدا کنه به هوای این که بعضی ها معتقدند که تو ماه مبارک باید آدم خوبی بود عادت کنن که بعد از ماه مبارک هم خوب باشن نه این...
  • درمان روح 1383/07/16 12:35
    کم کم دارم میشم همون یاسمن قدیمی... راستش بعد از زایمان یه جوری اعتماد به نفسم رو از دست داده بودم یه جور ترس و بی ایمانی نسبت به خودم. انگار استرس و دردی که در حین زایمان تحمل کرده بودم تمام قدرت و نیروم رو با خودش برده بود. حتی شاید باور نکنید ولی هر کاری می کردم نمی تونستم مثل قدیم با خدا ارتباط برقرار کنم. حس...
  • عشق در اولین نگاه 1383/07/05 17:27
    سلام به همگی هر چی تو اون نه ماه استراحت کردم حالا باید بدوم و تازه بازم به همه کار نمی رسم!!! باور کنید وقتی اشکان می خوابه من انقدر با سرعت مشغول کار میشم که انگار یه فیلم داره با دور تند پخش میشه!!! گاهی ظهر هم گذشته و من هنوز وقت نکردم جلوی آینه موهام رو شونه کنم ! بچه خوبه از دیدن مامانش سکته نمیکنه!!!خدا بهم قوت...
  • اینم عکس اشکان 1383/07/02 11:47
  • عشق به فرزند 1383/06/30 22:34
    سلام و صد سلام وقتی من می گم این دنیا پر از فرشته است شما باور نمی کنید. من یه خواهش کردم واسه گذاشتن عکس اشکان و همه محبت کردین و راهنماییم کردین ولی یه فرشته مهربون که آدرس وبلاگش رو هم می گذارم که به عنوان تشکر سری به وبلاگش بزنید لطف کرد و عکس رو برام آپ لود کرد و اگه بتونم امشب عکس رو میذارم تو وبلاگم. واما این...
  • لطفا راهنماییم کنید 1383/06/28 16:46
    سلام با یه دنیا دلتنگی برای همه شما عزیزانم... من از مسافرت برگشتم در واقع من از بهشت برگشتم! بهشت زیبایی که توش عشق و محبت موج میزد و فرشته ای به نام مادر ازم مراقبت می کرد... وای که دلم نمی خواست اون لحظه ها تموم بشن. حیف که لحظه های قشنگ زودتر می گذرن. اشکان هم اصلا اذیت نکرد خوشبختانه... راستی کی میتونه یادم بده...
  • مسافرت شمال 1383/06/17 17:17
    مامان دیشب رفت.. اونم بعد از اینهمه روز که پیشم بود و بهم میرسید... خیلی دیروز سعی کردم جلوی بغضم رو بگیرم آخرشم نشد وقتی داشت وسائلش رو می ریخت تو ساکش همینطور اشکام میومدن... حس می کردم با رفتن مامان خونه کمرنگ میشه. تمام این روزها نذاشت آب تو دلم تکون بخوره مثل یه فرشته. واقعا خود فرشته بود. فرشته ای در لباس...
  • معیاری برای درک محبت 1383/06/15 18:15
    شما معیارتون برای ارزش دادن و بها دادن به آدمهایی که باهاشون به نوعی در تماس هستید چیه؟ مادیات یا اخلاقیات(یا معنویات)؟ آدمها رو بر چه اساسی تو قلبتون دسته بندی کردید؟ یادمه یه بنده خدایی یه پسر معتاد داشت که البته بعدا درمان شد .. تو اون روزهایی که اون خانواده درگیر مشکلات پسر جوان و معتادشون بودن من سعی می کردم که...
  • بوی بهشت 1383/06/13 20:28
    خدا ی مهربونم سلام از این که این فرشته زیبا مهربون رو به ما هدیه دادی ازت ممنونم... وقتی در آغوش می گیرمش احساس می کنم که تو رو در آغوش گرفتم.... چرا که به خاطر پاکی و معصومیتش بوی بهشت میده... نگاهش اونقدر مهربونه که انگار از دریچه چشمای تو داره نگاهم می کنه ... و وقتی با انگشتای کوچولو و کشیده اش انگشتم رو میگیره حس...
  • برای اشکان دلتنگم 1383/06/11 20:17
    اشکان قشنگم به خاطر زردی دیروز تو بیمارستان دی بستری شد... تمام دیروز ظهر وقتی منتظر جواب آزمایش بودم دعا می کردم که بیلیروبینش زیر 15 باشه که بستری نشه ولی متاسفانه 16 بود و دکتر گفت باید بخوابه زیر فوتو... با این که 11 سال پیش نگارم هم به خاطر زردی توی دی بستری شده بود و حتی خونش رو هم عوض کرده بودن و میدونستم که...
  • یه خبر خوش 1383/06/07 22:40
    هورا اشکان به دنیا اومد!!! اشکان 5 شهریور ساعت 5 و نیم صبح در حالیکه قرار بود 25 شهریور با سزارین به دنیا بیاد با زایمان طبیعی به دنیا اومد و همه رو متعجب و حیران کرد.... الان زیاد حال مناسبی ندارم فقط خواستم خبر خوش داده باشم... اونم بعد از این همه خبر بد.... دوستتون دارم ... تو لحظه های پر از درد برای همه اونایی که...
  • اشکان تا آخر شهریور به دنیا میاد!!!! 1383/06/02 16:05
    سلام به همه دوستان خوبی که اومدن وبلاگم رو خوندن و در مورد کاری که قرار بود بکنم نظر دادن ..منم به قولم عمل کردم و در حال دعا کردن براشون هستم... خیلی خبر دارم نمیدنم از بده بنویسم یا از خبر خوبه شروع کنم؟ بزار از بده بنویسم که آخرش خبر خوبه تو ذهنتون بمونه.. خوب راستش دو روزه می خوام بیام بنویسم ولی روم نمیشه. آخه من...
  • تو رو خدا نظرتون رو در مورد کاری که میخوام بکنم بدین بعد برین 1383/05/28 18:26
    سلام به همه دوستای خوبم نمیدونید من با چه مشقتی مینویسم و بعد کانکت میشم ... کامپیوترم دچار یه بیماری شده که سرعتش مثل حلزون شده رو هر چی کلیک کنی فرصت داری یه قورمه سبزی بپزی تا چیزی که خواستی بیاد!!!! ولی من تا خواهرم فردا بیاد و مشکل رو حل کنه نستوه و استوار میام تو اینترنت و برای شماها که همه تون برام عزیز هستید...
  • پایان غصه ها 1383/05/26 16:37
    سلام به همه امروز اومدم سراغ وبلاگم دیدم چقدر غم توشه انقدر از مرگ و مریضی نوشتم که یه هاله خاکستری یا شایدم سیاهدرو ی وبلاگم رو گرفته... خودم رو کلی دعوا کردم... گفتم باز یه اتفاق بد افتاد و تو یادت رفت که خدای مهربون از تو خیلی بیشتر میفهمه؟ باز ایمانت کم و سست شد؟ باز یادت رفت که دنیای پس از مرگ چقدر زیباست؟ راستش...
  • درد و دل با مهربانی که رفت .... 1383/05/25 18:30
    قشنگ مهربانم باز بهار از راه می رسد... درختان شکوفه میدهند و گلها به زیبایی در میان چمن ها دلبری می کنند و من دلتنگ و خسته در گوشه ای خاطره های با تو بودن را در ذهن خسته ام مرور می کنم... ای کاش بیشتر دیده بودمت ... ای کاش در دلتنگی هایت با تو همراه بودم ... ای کاش روزهای تلخ تنهایی در کنارت بودم و کمی فقط کمی از بار...
  • مرگ یک عزیز 1383/05/22 12:04
    دلم نمی خواست خبرهای بد تو وبلاگم بنویسم... پریروزم که نوشتم از زور استیصال بود فکر می کردم هر چی تعداد کسانی که دعا می کنن بیشتر بشه دعا زودتر مستجاب میشه... پریروز به دروغ نوشتم که اون پسر در حال کما پسر دوستمه چون می ترسیدم همون خواهرم که عروسیشه وبلاگم رو بخونه ولی حالا که دیگه کار از کار گذشته و وحید پسر دایی...
  • التماس دعا برای یک جوان در حال مرگ 1383/05/20 16:53
    راستش یه کم حالم گرفته است البته خیلی حالم گرفته نه یه کم!!! درست تو روزهایی که باید حسابی شاد باشم (چون هفته دیگه همین روز عروسی خواهرمه ) بهم خبر رسیده که پسر جوان یکی از دوستام در حال کماست و اصلا حال و روز خوشی نداره و خلاصه معلوم نیست چند روز دیگه مهمون این دنیا باشه... خانوم خرسه (یعنی من! چون دیگه رفتم تو نه...
  • روز مادر مبارک 1383/05/16 23:51
    از کجا بنویسم؟ از روزهای سختی که سنگینی حضور منو در درونش تحمل می کرد؟ از لحظات پر درد ولی لذت بخشی که کمک می کرد تا من پا به این دنیای زیبا بگذارم؟ از شب بیداری ها و تیمارداریها ش که خم به ابرو نمی آورد؟ از لحظه هایی که دستان از اضطراب سرد شده اش رو به روی پیشونی تبدارم می گذاشت تا کمی از گرمای درونم را کم کنه؟ از...
  • 191
  • 1
  • 2
  • 3
  • صفحه 4
  • 5
  • ...
  • 7