-
قوانین آپارتمان نشینی
1383/05/14 15:14
سلام... تا حالا کجا بودم؟ مریض بودم و دلپیچه امونم رو بریده بود و آخر مجبور شدم دو روز سرم وصل کنم... و وای وقتی زیر سرم بودم و جای سوزن سرم می سوخت برای شفای همه مریض ها دعا کردم... و تازه فهمیدم ککه فقط سردرد نیست که خیلی بده!!! چقدر دلتنگ نوشتن برای شما خوبان بودم... یه سوال داشتم ازتون. شما تو آپارتمان زندگی می...
-
تار و پود هستی
1383/05/08 11:26
زندگی مثل پاچه ای زیباست.. البته نه! همیشه زیبا نیست گاهی نرم و لطیف چون ابریشم که تا و پودش از عشق و صداقته و گاهی زمخت و زبر که نامهربانی و تلخی در بافت نازیبایش به کار رفته.... گاهی هم لابلای بافت ظریف و دوستداشتنی اش رگه هایی از گزش... یک ارتباط یا دوستی دو طرفه یا یک زندگی مشترک خوب چونان پارچه نرم و ابریشمینی...
-
صداقت کودکانه
1383/05/06 13:12
سلام بچه های نازنین من بلاخره دیروز از قفس طلایی ام در اومدم !!!! یعنی تصمیم گرفتیم شام بریم بیرون... وای یک سری ساندویچ مرغ چرب که ازش مایونز می چکید درست کردیم (چون دیگه از غذای بیرون متنفر شدم!!) و با یه عالمه خوردنی دیگه که نصفش رو هم نخوردیم!!! رفتیم بوستان گفت و گو یه جای دنج رو پیدا کردیم. پدر و دختر که رفتن...
-
یه کیک خیلی عالی
1383/05/04 09:29
سلام به همه شما مهربون هایی که در هیچ شرایطی من رو تنها نمی گذارید و من امروز می خوام براتون دستور یه کیک خیلی خوشمزه رو که دیروز برای اولین بار پختم و عالی شد رو بنویسم.... تا شما هم بپزید و بخورید و لذت ببرید... کیک سیب و گردو... مواد لازم 1و نیم فنجان روغن مایع 1و نیم فنجان شکر 1قاشق مرباخوری کاکائو (من خودم یادم...
-
بهانه جویی و منت گذاشتن!!!
1383/05/01 12:44
امروز هوس کردم در مورد بهونه جویی یا بهونه گیری بنویسم..... ازتون می خوام که فقط دو دقیقه فکر کنید به خودتون و رفتاری که دیروز یا امروز داشتید ( اگه الان که مطالبم رو می خونید شبه بهتره به رفتار امروزتون فکر کنید...) تا چه اندازه رفتارتون در جهتی بوده که خدا رو خشنود کنه؟ یا خودتون رو راضی کنه که خوب بودید؟ بعضی از...
-
سفارش یه فرشته به خدا...
1383/04/31 13:30
سلام به همه آدمهای منطقی دنیا و خوشبحالتون که منطقی و فهمیده اید. من که انقدر پا تو کفش دیونه ها کردم که خودم هم پاک زدم به سیم آخر!!!! یادش به خیر اون روزهایی که اجازه انجام دادن تمرینات انرژی درمانی رو داشتم(چون از وقتی نی نی کوچولو مهمون دلم شد گفتن تمارین برای اون مضره و باید قطع کنی) خلاصه اون روزها چقدر صبور...
-
تحمل شتری!!!
1383/04/28 15:24
سلام به دوستان خوبم دیروز سر درد شدیدی داشتم و نتونستم بیام بنویسم. اما امروز خوبم . از همه شما فرشته های مهربونی که بهم دلداری دادید ممنونم... میدونید یه داستانی چند سال پیش تو یکی از کتابهای پائولو کوئلو خوندم که هیچ وقت فراموشم نمیشه... داستان مردی که داشت از یه واحه به واحه دیگری نقل مکان میکرد. اون تمام وسائل...
-
درد و دل با خودم!!
1383/04/26 22:10
چقدر با خودم از صبح تا حالا کلنجار رفتم... به خودم گفتم یاسمن جان مگه قرار نیست همونی باشیم که بهش اعتقاد داریم ؟ حیف اینهمه مروارید نیست که از چشمای همیشه مهربونت می ریزه؟ (مجبور بودم یه کم زیادی خودم رو تحویل بگیرم!) برای چی لحظه های قشنگت رو به خاطر یه دیوونه خراب می کنی؟ مگه نمیدونی که خیلی از کسانی که ما باهاشون...
-
خون آشام های روحی
1383/04/26 13:29
همیشه از وقتی یادمه نوشتن بهم آرامش میداده... آرامشی رو که خیلی اوقات افرادی که با ما تماس پیدا می کنن ازمون می گیرن... فکر می کنم قبلا در مورد خون آشام های روحی براتون نوشتم. کسانی که با آزار دادن ما یا با شکستن دلهامون از ما انرژی مورد نیازشون رو می گیرن... یکی از این خل دیوونه ها گاهی به پست من بدبخت می خوره! گو...
-
شاتوت!!!
1383/04/25 15:50
سلامی به گرمی آفتاب لذت بخش بهاری ... چرا بهاری؟ چون تابستون معمولا آفتاب به لذت بخشی بهار و پاییز و زمستون نیست. چون همیشه وقتی آدم یه چیزی رو زیادی داره قدرش رو خیلی نمیدونه ولی مثلا زمستون وقتی یه روز هوا صاف و آفتابی میشه آدم کلی صفا میکنه.. خوب بگذریم. اولا ممنون از کامنتهای زیباتون. منم تقریبا کارهام تموم شده و...
-
مرگ آرزوها؟ یا آرزوی مرگ؟ چیزی که اصلا قبول ندارم....
1383/04/22 20:42
امروز خیال دارم برای ساحل بنویسم ... ساحل قشنگم من اصلا با اونچه تو نوشتی موافق نیستم که: افسانه حیات چیزی جز این نبود... یا آرزوی مرگ یا مرگ آرزو... چرا که به اعتقاد من این نوشته باید از تراوشات مغزی یک آدم نا امید از دنیا باشه... اما برای ما که قراره در هر لحظه از زندگی مون یک قدم ولو قدم مورچه ای !!! به خدا نزدیکتر...
-
کیک پختن
1383/04/22 16:47
سلامی به زیبایی تمام روزهای بهاری اولا که تمام نمک نخوردن های من اثر کرد و فشارم 12 بود! و البته بازم رعایت می کنم. دوم این که الان فقط او مدم یه سرکوچولو بزنم و برم چون میون اینهمه کاری که خودم دارم و هنوز خونه کاملا مرتب نشده ( اگه قصر پادشاه هم بود باید تا الان تموم می شد!!) به یه دوست قول دادم که کیک تولدش رو...
-
قدرت جادویی اراده
1383/04/16 11:35
خیال دارم در مورد قدرت جادویی اراده بنویسم...... قدرتی که خدای مهربون به ما داده و متاسفانه اکثرا ازش استفاده نمی کنیم و سعی می کنیم به بهانه های مختلف از زیر استفاده کردن از این قدرت لذت بخش خدادادی در بریم... اراده میتونه شخصیت ما آدمها رو شکل بده... تموم اون معتادینی که امروزه در زمره بیماران روحی قرار دارن و...
-
تفرقه
1383/04/14 22:20
سلام به همه امروز خیال دارم در مورد تفرقه بنویسم... یکی از دوستان به نام علی در وبلاگم در پرشین بلاگ برام کامنت گذاشته و پرسیده که اگر چند نفر بخوان بین بعضی از دوستان را تفرقه بندازن چه کار می کنی؟ راستش خیلی فکر کردم... به گذشته ها به روزهایی که دختر مدرسه ایی بودم به زمان دانشجوییم و به روزهایی که شاغل شدم و حتی به...
-
نگاه مهربون
1383/04/13 16:25
سلام به همگی نقاشی خونه تقریبا تموم شد و وای که چقدر کار در انتظارمه!!! چقدر این نقاش آدم منصف و خوبی بود. یادتونه چند هفته پیش آرزو می کردم که یه نقاش خوب و منصف گیرم بیاد؟ میدونید که آرزوهامون رو اگه بنویسیم و به دست طبیعت بسپریم همه چیز یه جوری جور میشه و یه دفعه میبینی اه به آرزویت رسیدی .البته میدونید که طبیعت...
-
؟!
1383/04/12 21:36
سلام و صد سلام به همه دوستان من تا رفع اشکال پرشین بلاگ از شما در اینجا پذیرایی می کنم... از کجا بنویسم؟ نقاشی خونه تقریبا رو به اتمامه و نمیدونم چرا احساسم اینه که دارم توی یه کیک زیبا زندگی می کنم!! داخل خونه شبیه یه کیک خامه ای خوشمزه شده!!! چقدر تمیزی خوبه آدم با تمام خستگیش وقتی می بینه همه جا تمیزه دلش نمیاد کار...
-
نقاشی
1383/04/02 15:26
سلام به همه من حسابی مشغول کارم. البته کارهای سبک یادتونه که گفتم دنبال یه نقاش خوب میگردم؟ خوب خدا برام پیداش کرد. و از 5 شنبه میاد. من مشغول خالی کردن اتاق خوابها هستم. امروز همینطور که داشتم کار می کردم گفتم ای کاش میشد هر چند وقت یکبار دلهامون و مغزمون رو نقاشی کنیم!!! بخدا دیونه نشدم راست میگم! اگه هر چند وقت...
-
یه خبر خوش
1383/03/31 18:43
سلام به همگی من امروز واقعا شادم... صبح به درخواست مدیر رفتم مدرسه .. خانم محترمی که در نبود من به بچه ها درس داده بودند نمره های مستمر بچه ها رو اونقدر کم داده بودند که تقریبا 95 درصد بچه ها می افتادند! تقریبا به اکثر شاگردام زیر ده داده بودند! و من با توجه به نمره های کلاسی بچه ها و نمره های ترم پیش تمام مستمرها رو...
-
التماس دعا
1383/03/30 15:22
خوبترین های من سلام نمیدونید که چقدر دلم برای نوشتن واسه شماها تنگ شده ...این روزها حسابی درگیر بودم و بلاخره ورقه هام رو که چنگی هم به دل نمیزدند تحویل دادم. خوب بر خلاف تمام سالهای آموزشم امسال خیلی از بچه ها افتادند و باورم نمیشه که بودنم سر کلاس و عشقی که به بچه ها داشتم باعث این بشه که نمره بچه ها خوب بشه و...
-
ورقه!!!
1383/03/19 15:59
از کجا بنویسم عزیزای مهربونم؟ من حسابی درگیر ورقه صحیح کردن هستم. حدود 400 تا ورقه داشتم که البته 140 تاشون بیشتر نموندن ... واسه همین حتی برای چک کردن میل هام هم دیر به دیر میام تا بتونم زودتر کار ورقه ها رو تموم کنم... از همه دوستان خوبی که اومدن بهم سر زدن و برام کامنت گذاشتن ممنونم حتما"از دو سه روز دیگه که کارم...
-
لارنژیت
1383/03/13 15:46
خوب به سلامتی من لارنژیت شدم. فکر کنم عصبیه. راستش یه سوال داشتم. اگه یه روزی گلهایی رو که خیلی دوستشون داشتید و مدتها ازشون مراقبت کردید تا بزرگ بشن و زیبا، به دلیلی مثل مسافرت به یه همسایه یا یه دوست بسپرید و بعد از برگشت با یه سری گلدون خشک شده یا گل پلاسیده و لاجون طرف بشین چه می کنید؟ غصه می خورید و از غصه...
-
زلزله و طوفان و ورقه!!!
1383/03/11 19:20
سلام به همه حسابی مشغول صحیح کردن ورقه ها هستم(همون سورپرایزی که برای شاگردام داشتم ...اینه که تصحیح کردن ورقه ها دست خودمه)و فقط اومدم یه سر بزنم و برم. متاسفانه نمره ها زیاد خوب نیست ولی خوب چه میشه کرد؟ رفتم مدرسه و بچه ها رو دیدم چقدر براشون دلتنگ شده بودم خدا میدونه ... به خودم یه استراحت دادم ولی زود باید برم...
-
بد بینی
1383/03/07 16:20
سلام دوستان خوبم امروز خیال دارم برای دوست ناشناسی به نام علیرضا بنویسم که محبت میکنه میاد و بعد از خوندن نوشته هام کامنت میگذاره... دوست خوب چرا نسبت به من و نوشته هام و مردم دیگه بی اعتمادی؟ تو از کجا میدونی که من واقعیت نمی گم؟ چرا فکر می کنی که آدمها دیگه صادق نیستند؟ درسته ما تو دنیایی زندگی می کنیم که خیلی از...
-
کمک!!!!
1383/03/05 13:59
نمیدونم گذر روزها سرعتش زیاد شده یا برای من که یک عالمه کار دارم و نمیتونم به کارهام برسم این احساس به وجود آمده... آخر مرداد عروسی خواهرمه و یک عالمه کار و شهریور هم که به امید خدا نی نی کوچولوی خودم به دنیا میاد و انقدر کار نکرده دارم که فکرش هم کلافه ام می کنه. برای من که همیشه پای کمک به دیگران بودم و تنم می خارید...
-
قانون کارما رو قبول دارید؟
1383/03/04 16:03
دوستان خوبم سلام دو روزه که دوباره سردرد اومده سراغم و فرصت نکردم که بیام ... خیلی دلم می خواست در مورد صداقت در دوستیها یه کم بیشتر موضوع رو باز کنم... راستش عاملی که باعث شد من در این مورد بنویسم این بود که شنیدم شوهر یه بنده خدایی بعد از سالها زندگی مشترک و داشتن فرزند فیلش یاد هندوستان کرده و رفته با یه نفر دیگه...
-
سورپرایز
1383/02/30 10:22
دو سه روزیه از شاگردام خبری ندارم نه تلفنی نه ایمیلی نه کامنتی ... گفتم شاید از دستم دلخورن که چرا برای طرح سوال با اون خانوم دوئل نکردم یا نگفتم که من باید سوالها رو طرح کنم و پاش وانیستادم آخه خودم همیشه سر کلاس به بچه ها می گفتم که من تو زندگیم اون چیزهایی رو که قلبا" خواستم بهشون رسیدم چون برای رسیدن بهشون تلاش...
-
صداقت خوبه یا بد؟
1383/02/27 14:00
امروز میخوام در مورد صداقت بنویسم.....چیزی که میتونه به پایداری یه زندگی کمک کنه و نبودنش اون رو از هم بپاشونه...تو زندگیمون تا چه حد صادقیم؟ البته این واقعیت رو قبول دارم که گاهی از اوقات نگفتن حقیقت بیشتر میتونه به استحکام دوستی ها کمک کنه اما این خیلی مهمه که اون مسئله آیا واقعا" به ادامه اون زندگی یا دوستی کمک...
-
از همه تون ممنونم
1383/02/26 19:47
نمیدونم با چه زبونی تشکر کنم از همه اونایی که میان و با نوشته هاشون بهم آرامش میدن اونم تو این روزهای تنهایی.... تنهایی برای این که من یه زن بسیار فعال بودم غیر از سه روزی که می رفتم سر کار، کلاس انرژی درمانی هم میرفتم ...از وقتی که یادم میاد از دوران دانشجوییم همیشه سعی کردم یه جوری از لحظه هام استفاده کنم از کلاسهای...
-
امروز بهترم
1383/02/24 14:58
امروز حالم خیلی بهتره خدا رو شکر... بچه ها بهم ایمیل زدن و قول دادن که دیگه این یک هفته رو هم تحمل کنن و باز خراب کاری نکنن آخه خیال داشتن برن اداره و از ایشون شکایت کنن که من کلی باهاشون حرف زدم... و گفتم دیگه کار رو از اینی که کردین خراب تر نکنید... گفتم من تو اون چند ماهی که با شما کلاس داشتم بهتون کینه و نفرت و دل...
-
چقدر دلتنگم
1383/02/22 14:07
دیشب تا ساعت دو و نیم نیمه شب راه میرفتم خسته میشدم می نشستم و دوباره راه می رفتم و اشکام که تمومی نداشتن روی گونه هام می غلتیدن و میومدن پایین و دلتنگی ام حتی با گریه کردن هم تموم نشد.....بلاخره از خستگی خوابم برد گرچه تا صبح بیش از ده بار از خواب پریدم و اولین چیزی که به ذهنم میومد این بود که چرا بچه ها این کار رو...